-
پاگشا
سهشنبه 23 آذر 1395 19:37
ماه دیگه یکسال از تاریخ عقد ما میگذره فامیلهای درجه یک من همه همون اوایل مارو پاگشا کردن و ما کلی رفت و امدهم بعدش کردیم منزلشون تازه ما اینجوری نیستیم که پاگشا نشیم خونه طرف نریم اما اقوام همسر اینجوری ان یعنی عید نوروز مادر شوهرم گفت هیچ جا نرو چون پاگشات نکردن همون اوایل البته دایی و خاله همسرم مارک پاگشا کردن و ما...
-
زندگی
دوشنبه 24 آبان 1395 17:47
نه دیگه زندگی همیشه کنار خوبی هاش سختی هم داره درست موقعی که همه چیز مرتبه واسه لذت بردن چیزهایی میفهمیم که از اون خوبی ها قدر دانی کنیم مبادا یه لحظه از یاد خدا غافل شیم من تو تموم دعاهام اخرش میگم خدایا ما رو یک لحظه هم به حال خودمون وامگذار و از بعد از ازدواجم مرتب تر ودایم در حال شکر خدا هستم خدا هم مرتب به من...
-
استخوان دنبالچه
سهشنبه 9 شهریور 1395 20:37
این استخوان دنبالچه ولسه جی افریده شده؟ دمم درد میکنه میگن بد نشستم تو اداره اینجوری شد اگر ادامه پیدا کنه باید ازون بالش دوناتی ها بخرم روش بشینم
-
اداره
چهارشنبه 3 شهریور 1395 21:41
من از ۱۶ سالگی کار میکردم وقتی حقوق خوندم و وکالت قبول نشدم دلم میخواست لااقل مشاور حقوقی یه سازمان باشم تا کارم تخصصی باشه اما حالا یه کارمندم اوایل فکر میکردم اصلا این کار ربطی به رشته حقوق نداره یه دیپلمه که با کامپیوتر بلد باشه کار کنه هم از پسش بر میاد راستش یکم سرخورده شده بودم تا اینکه کاینات دست بکار شدن بهم...
-
سفر
شنبه 16 مرداد 1395 23:31
دلمون یه مسافرت خیلی خوب و بدون استرس میخواد به فکر یه زیارت دو سه روزه و سفر مشهدیم خدا کنه طلبیده بشیم بابا باید شهریور مجددا ازمایش بده و بعدش احتمالا رادیو تراپی دکتر میگفت مراحل مقدماتی متوجه شدیم اما تومور تهاجمی بوده باید محدود شه نمیفهمم تومور خوش خیم چطور تهاجمی میتونه باشه اگر بدخیمه واقعا نیاز به شیمی...
-
پیرمرد مهربون
چهارشنبه 19 خرداد 1395 14:34
ما ادارمون گاهی ارباب رجوع هایی داریم که مدت زمان زیادی از درخواستشون گذشته و میان شخصا پیگیری کنن چون درگیر زمان شدن بسیار شاکی هستن امروز دوتا ارباب رجوع داشتیم که با دیدنشون دلم تنگه پدربزرگم شد دوتا پیرمرد لاغر با ریش و موی سفید چشمهای سبز انقدر موقر و معربون بودن که همگی خوشمون اومد ما اگر شخصا پیگیر کار ارباب...
-
اولین حقوق
دوشنبه 17 خرداد 1395 20:49
من از ۱۶سالگی کار کردم و اولین حقوق تو مشاغل مختلف داشتما اولین حقوق تدریس زبان اولین ترجمه اولین پایان نامه اولین ترم تدریس دانشگاه حالا اولین حقوق کارمندی امروز تازه حکم مالیم ثبت شد اما هنوز دست من نرسیده اما خب گمانم رضایتبخش باشه اب باریکه کارمندی وقت اذان دلم واس مامان بابام تنگ شده بود یهو دیدم نجف رو نشون داد...
-
دست خط
سهشنبه 11 خرداد 1395 18:20
گمانم روز دانشجو بود که واسش یه متن نوشتم و گفت چقدر دست خطت خوبه افرین من تعجب کردم اخه همیشه تو مدرسه خط نویسی هام رو میدادم بابا واسم بنویسه بعد از اون هر نوشتنی رو همسر میداد من بنویسم اگر قرار بود کسی ببینه مثل پشت کارت دعوت و یا پست هدیه در عروسی که رفتیم روز اول کارم هموارم گفت به به چه دست خط خوبی ادم کیف...
-
ویارونه
شنبه 8 خرداد 1395 22:09
عنوان رو دارید!!!! ها ها منم وقتی درس میخونم دلم چیزای عجیب غریب میخواد واس خوردن همسرم گویا همینجوره جمعه که باقلی پلو خواست دیشب گفت کاش لوبیا داشتیم لوبیا پلو میپختی گفتم مادرشوهرم بهم لوبیا داده بود اینه که الان گوشت و پیاز در حال سرخ شدنه تا بریم یه لوبیا پلو جانانه داشته باشیم ولس نهار یکی دیگه از حوس های عشقولی...
-
خانه داری های یه خانوم کارمند
جمعه 7 خرداد 1395 12:25
سلام علیکم نمیدونم کسی میخونتم یا نه اما من مینویسم همسرم امتحان داره و ما به زادگاه نرفتیم او مشغول درس خوندن و من مشغول زندگی دیروز واس نهار جمعه دوتا گزینه دادم بهش زرشک پلو با مرغ یا باقلی پلو با گوشت؟ گفت شوید باقلی پلو بعد رفتیم خرید کلی خرید کردیم تا رسیدیم به سبزی فروشی زادگاه من حتی شب هم بری بیرون سبزی محلی...
-
تیپ حقوقی
دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 20:42
امروز چندمین بار بود که این اتفاق خنده دار واسم افتاد بار اول چند وقت قبل بود از دانشگاه بر میگشتم یه پیرمردی تو تاکسی کنارم نشسته بود شروع کرد راجع به یه موضوع حقوقی ازم سوال پرسیدن من با تعجب موندم که از کجا فهمید بلدم!گفت از رفتارت مشخص بود اینجا طی هفته اخیر هم دوبار این موضوع تکرار شد بار اول سر صبح اومدم با...
-
کارمند
سهشنبه 21 اردیبهشت 1395 19:01
از اوایل ماه حکمم اومد و دیگه از کاراموزی خارج شدم به کارها تقریبا مسلط شدم وقتایی که همسرم باشه خیلی بهترم هست!از اداره که میام نهارمون حاضره فقط کاش مامانم اینام زودتر بیان شهر ما مستقر شن دیگه نور علی نور میشه همسر امروز باید میرفت سرکار از صبح تا ۶ عصر من فکر میکردم بعدش میاد پیش من تا اخر هفته بریم زادگاه اما مسج...
-
مدیریت ساختمان
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 21:36
یادتونه که ساختمون چقدر بد بود وضعش بعد ار تذکر من اروم شد اوضاع ساختمان ما اما از قبل از عید که نظافت شد دیگه رنگ تمیزی ندیده بخودش قبض برق مشترک اومده کسی پرداخت نکرده اومدن قطعش کنن همسایه روبرویی گفت من پشت شمام اگر کارمندی و میگی وقت نداری برا کارها اما بیا و مدیر ساختمان شو خلاصه من به اسم همسرم یه برگه زدم که...
-
ابلاغ
شنبه 4 اردیبهشت 1395 23:23
یه خانومی هم ورودی من بود واس کاراموزی بعد تمام مدتی که من ریلکس بودم که حالا حکم میاد و اینا اون نگران بود به شدت هر چقدرم من میگفتم توکل کن اثر نداشت البته امروز دلیلش کشف شد من که امتحان دادم بالاترین رتبه علمی رو کسب کردم وقت گزینش بم گفته بودن وقتی هم نتایج اومد شهر انتخابیم قبول شدم این خانوم همکار پدرسون...
-
ازدواج.همکار
سهشنبه 31 فروردین 1395 00:03
روزق که واسم اومدن خاستگاری مامان گفت ببین تو میدی سرکار حتما گزینه های بهتری پیدا میشه ها خندیدم امروز یک هفته است که رفتم سر کار امروز همکارم گفت هانی احساس میکنم فلان همکار یکم زیادی از وقتی تو اومدی میاد واحد ما و سر صحبت وا میکنه و وقتی کنار من می ایسته به تو نگاه میکنه گمانم نمیدونه متاهلی کلی خندیدیم و قرار شد...
-
مدیریت ساختمان
یکشنبه 29 فروردین 1395 23:34
بعد از اینکه من تذکر دادم به اهالی دیگه روز و شب ارامی رو میگذرونیم من بابت روشنایی ساختمان ناراحت بودم که به واحد روبرویی گفتم اونم گفت هفته بعد جلسه ساختموم رو میذاریم و لطفا شما مدیر ساختمون شید گفتم من وقت ندارم شاید همسرم قبول کنه طبقه بالای ما یادتونه گفتم انگاری دارن وسایل خونشون رو نابود میکنند؟واقعت همینطوره...
-
کارمندی
دوشنبه 23 فروردین 1395 23:51
کارمندی فصل جدیدی از زندگی منه که تازه شروع شده اون استقلالی که دنبالش بودم رو پیدا کردم خدارو شکر همسر جان خیلی همراهمه محیط کار خوبه فعلا در حال یادگیری چیزای جدیدم تو تنهاییم داشتم فکر میکردم وای چقدر سخته دور از مامان و بابامم بعدش مهمون واسم اومد و گفت تو قبلا هم تجربه داری دور از خانه باشی گفتم کی؟گفت دانشجویی...
-
مادر شوهر
چهارشنبه 11 فروردین 1395 14:46
امروز رو من باید پیش مادر همسرم تنها میموندن مادز همسرم 17 سالگی ازدواج کرده فکر نکنم دیپلم هم داشته باشه اما درست مثل مادربزرگم تو یه سری چیزها سوادش زیاده مثلا اینکه مجبورمون میکنه صبحانه کامل بخوریم.تقریبا 1ساعت قبل از نهار میوه میاره و باز مجبوریم سیب بخوریم اول که سفره پهن میکنتد فقط سالاد میارن و تقریبا 20 دقیقه...
-
یه روزی
دوشنبه 17 اسفند 1394 22:48
یه روزی خسته از کلاس بر میگشتم تو مترو یه مادر و دختر بودن خوشحال پوست صورتشون برق میزد انقدر حالشون خوب بود از بازار بر میگشتن تازه یادمه اکباتان شوهر دختر منتظرشون بود و مادره تنها تا کرج اومد چقدر اون لحظه من دلم خواسته بود یه خونه واس خودم داشته باشم نقلی باشه با وسیله های خوشکل چقدر واسشون ذوق کردم و لبخند زدم...
-
پسرک باهوش
یکشنبه 16 اسفند 1394 23:24
پسرک اولا خیلی حسود بود نسبت به عموش و نمیخواست قبولم کنه وقتی کنار عموجونش مینشستم لج میاورد و گریه میکرد که اونجا نشین یکم زمان برد اما الان حسابی با هم رفیق شدیم یه بعد از ظهر تو دل هم خوابیدیم و اون با گوش و لپم بازی کرده من بهش اسم حیوان ها و غذاهاشون رو یاد دادم تا رسیدیم به پنگوئن حیوان قحطی بود زن عمو جان از...
-
کهنه خر
چهارشنبه 12 اسفند 1394 13:14
یه خانوم همسایه ما داریم هر هفته گمانم حالا نه هر دو هفته یه بار کهنه خر.ازین ماشینا که بچه ها ازشون میترسن. میاد دم حونشون ازش قوطی وایتکس و مایع ظرفشویی اینا نیخره یه گونی نمیدونم چطور اقاهه میفهمه این الان اماده فروش داره فقط میدونم من بابا رو مجبور میکنم اینا رو ببریم دم سطل بازیافت عمه ام میگه من به بازیافتی چیزی...
-
مزاحم
سهشنبه 11 اسفند 1394 17:24
یه ادم از ته زندگیم پمدام به من زنگ میزنه گذاشتمش تو بلاک لیست اما دیدن اسمشم حالم رو بد میکنه نمیدونم چیکار کنم که به انسان به ظاهر تحصیلکرده و با شعور دست از زندگی من برداره و باور کنه من بدون او بسیار خوشبختم و همسرم رو دوست دارم کسی راهی به ذهنش میرسه؟
-
مرغ سفید
دوشنبه 10 اسفند 1394 19:40
داشتم از رو پل تند میامدم دی م یه خانومی وایستاد با دقت تو اب رو نگاه کرد پر از مرغ دریایی بود یه مرغ دریایی کلی خلاف جهت اب پرواز کرد بعد رو اب نشست و اب هولش داد به سمت پایین یه جور سرسره بازی یادش بخیر برعکس از سرسره بالا میرفتم بعد ویژ سر میخوردم حس اون مرغ رو درک کردم ... روزها میگذرن خدا رو شکر صبورتر شدم امروز...
-
دوست جان
دوشنبه 10 اسفند 1394 19:35
واسه جشنمون دوتا از دوست جان های دوران ارشد اومدن وقت رفتن گفنن تمام مدت میگفتیم این هانی حق داشت برف و بارون رو دوست نداشته باشه با این جاده اون وقتها بچه ها تو اتاق با ذوق میگفتن داره برف میباره و من استرس میگرفتم چطور برگردم خونه اونا میخندیدن و درک نمیکردن شایدم فکر میکردن زیادی لوسم ... گفتم برف یادن اومد لیلا...
-
خانوم ببخشید!
دوشنبه 3 اسفند 1394 17:41
سرد بود داشتم تند تند از تو پارک میاندم تا زودتر برسم خونه یهو یه صدا گفت خانوم ببخشید بار دوم تکرار شد تا فهمیدم منظورش من هستم برگشتم یه خانومه چادری با یه دختری حدود 18 سال بودن یه گوشی دست دختره بود که یهو برگشت گفت یه سوال داریم ازتون گفتم بفرمایید یه عکس تو گوشیش نشونم داد یه عالمه ادم بون زوم کرد رو سبد گل و...
-
خوشتیپی
شنبه 1 اسفند 1394 23:17
دیروز دوستم بم میج داده هانی میشه رمز موفقیتت رو بگی؟خیلی خوش تیپ شدی چزوری انقدر لاغر شدی؟ حدس میزنید جواب چی بوده؟ در مود لودگی بودم و نوشتم شوهر! دوستمم نامردی نکرد گفت شوهر ندیده بدجنس اونو که ندارم گفتم من اروبیک و بدنسازی کار کردم سالم خوردم شکر و شیرینی جات حذف خیلی خوب بود وقتی رسیدم به 69 کیلو انگار بهم عنر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 اسفند 1394 00:58
-
خوشبختی
شنبه 1 اسفند 1394 00:23
خوشبختی همین چند خطه رفا تم تو وبلاگی که خواننده پر و پا قرصشم اهنگ اناستازیا رو برا دانلود گذاشته بودن من کیف کردم من رو برد ب زمانی که کلاس 4 ابتدایی بودم خاله کوچیکم کارمند صدا و سیما بود و هر هفته وقتی به خونه پدری میامد برای من کارتون میاورد یکی از بهترین کارتونهای اون موقع اناستازیا بود با اانگ فوق العادش اون...
-
پزشکی قانونی
چهارشنبه 28 بهمن 1394 14:41
یه درس 2واحدی جذاب بود واسمون که چون سر صبح داشتیمش معمولت حالت تهوع داشتیم اسم یه سازمان وابسته به قوه هم هست که ادم از کنارشم رد میشه ترسناکه همیشه یه عالم ادم سیاه پوش میدیدم که اومدن جسد متوفی رو تحویل بگیرن تا حالا توش نرفته بودم اداره برا استعلام سلامت مارو حواله کرد به پزشکی قانونی شانس آوردم همسر کنارم بود...
-
سوپ ساز
چهارشنبه 28 بهمن 1394 11:15
یه تبلیغ جدید هست شایدم من جدید دیدم دستگاه سوپ ساز... من همیشه وقتی سرحالم غذا درست میکنم اگر حالم از نظر روحی خیلی بدم باشه نون و کیک میپزم اما سوپ و ابداع مزه های جدید باید از سر ذوق باشه وقتی مریضم فقط ترجیح میدم سوپم میکس بشه تا نبینم چی میخورم حالا این دستگاه سوپ ساز همون کارو میکنه مواد رو میریزی توش و یه سوپ...