-
بازگشت هانی
سهشنبه 20 بهمن 1394 23:37
این روزها دارم سعی میکنم از اخرین روزهای بیکاری لذت ببرم معمولا تا 9 صبح میخوابم بعد تو اینستاگرام میچرخم بعد نمیدونم چرا هر روز زوج دقیقا بین 5تا7 که من باشگاه دارم واسم کار پیش میاد اصلا فکر نکنید تنبل شدما تقریبا 10 روز بود به شدت هله هوله خور شده بودم خب تقصیرم نداشتم مدام تو راه بودم تو راه میچسبه ادم پفک بخوره...
-
کار اونه که خدا درست کنه
دوشنبه 12 بهمن 1394 12:04
سلام خیلی وقته نبودم خیلی حرف دارم بگم اما وقت ندارم تو یه روز خوب خدا من و آقای خاستگار ما شدیم بله گفتیم و قول دادیم بع هم متعهد باشیم و نذاریم تو دلمون غم بشینه روز جشنمون خدا 4فصل سال رو واسمون فرستاد صبح هوای متبوع بهاری بعد تابستون گرم بعد بارندگی و بعد برف و تگرگ وقتی من غصه میخوردم همه بهم یاد آوری میکردن...
-
هانی بدون وقت
یکشنبه 6 دی 1394 11:06
خانومه ازم پرسید وبلاگ داری تو چشماش نگاه کردم گفتم نه گفت من چیزایی ازت میدونم که بگم تعجب میکنی خب میدونید دیگه چرا میپرسید انقدر سوال پرسید که من که از 6-7 سالگی نماز میخونم وبا خدا دوستم وضو گرفتن یادم رفت گفت تقدم با دست راسته یا چپ؟ یاد حاجیه افتادم که ازش پرسیدن شبا ریشت رو پتو میذاری یا زیر پتو؟و دیگه نتونست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آذر 1394 13:15
این روزها تعریف کردنی زیاد دارم اما وقت کم باید از تولدم بگم و جالبیجاتش اول از همه اما از مشاور بگم وقتی به اختلاف رفتاری رسیده بودیم من پیشنهاد مشاور دادم و او پذیرفت من وقت گرفتم و او دنبالم آمد و رفتیم دو جلسه اول بنظر جفتمون مسخره بود کاری شد که اول هم خودمون میدونستیم باید انجام شه چون اختلافه اختلاف ما نبود...
-
ارزوها هم عوض شدن
دوشنبه 2 آذر 1394 10:02
ارزوی بچه هام تغییر کرده سختی رو تاب نمیارن یه شاگردی دارم گمانم کلاس سوم ابتدایی باشه دیروز پرسید تیچر اگر من دانشگاه آزاد زبان بخوام بخونم بازم ریاضی دارم؟ من چی بگم به این بچه؟ اون موقع ها دور و بری هام دانشگاه های مطرح درس میخوندن ما کمتر از شهید بهشتی و شریف تو دهنمون نبود اخرم نرسیدیم بهشون اما خب بد جایی ام...
-
کلاس می گذارند
یکشنبه 1 آذر 1394 13:19
خاله تقریبا اکثر سیسمونی تربچه نقلی جان رو سفارش داد عموی تربچه از ترکیه آورد واسه بچه چندتا تیکشم از کانادا دوستش آورد نمیدونم شایدم واقعا کار خوبی باشه اما یه جورایی حس کلاس گذاشتن داشت انگاری مخصوصا که تعریف کرد که فلانی(این فلانی شوهرش متخصص اطفاله خودش یک زن خانداره که هم کلاسی یوگای خاله بوده و بشدت ادم حال بهم...
-
فال
یکشنبه 1 آذر 1394 09:24
کا یه زمانی معتاد بودم به مجله موفیقیت و فال هاش یه روزی مامان یه جیغ بنفش کشید خسته شدم از دست مجلله های تو خلاصه یسریشون رو سپردیم بازیافت کاغذ یک سری رو بردیم مطب دوستان اما از قدیم هم فالهاش فال بودا ماه قبل مامان اومد خونه و گفت فال موفقیت رو خوندی؟ گفتم نه دیگه نمیخرم گفت من تو اداره خوندم فردا واست عکس میگیرم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 آبان 1394 09:25
از وقتی جراحی لثه کرده معده دردش عود پیدا کرده همراه با رفلاکس به مری هلیکوباکترم داره یکی از دوستان که نتیجه آزمایش رو دید گفت هلیکوباکتر در راستای ورود شوینده ها به معده ایجاد میشه و خالم که جدیدا ضد مدرنیته شده گفت برای اینکه ظرفها رو از ماشین ظرفشویی در میارید نمیشورید و اونا کفی ان ما امتحان کردیم و دیدیم خیر...
-
جو گیر
پنجشنبه 28 آبان 1394 10:03
معلم زبانم واسه خوهرش ازم کمک گرفته بود یه خانومی بود 12-13 ازم بزرگتر که دانشگاه علمی کاربردی کاردانی حقوق گرفت بعد کارشناسی به سطح علمی ضعیف مثل تمام دانشجو هام تو دانشگاه علمی کاربردی میخواست بخونه واسه قضاوت و وکالت من واسش توضیح دادم که قضاوت رو با معدل بدون آزمون میتونم برم و فقط مصاحبه بدم اما دلم نمیخواد و تو...
-
خرس میوه خوار
چهارشنبه 27 آبان 1394 17:21
دیدین خرس چجوری میوه میخوره؟ و چیا رو دوست داره؟ یکی از اقواممون رو یک قسمتی از کوه باغ داره گاهی که میریم کوه نوردی باغش ، تعریف میکنه که خرس وقتی گرسنش میشه میاد از رو درخت میوه ها، شیرین ترین میوه ها رو میخوره مثلا از نوک درخت شیرین ترین خرمالو رو انتخاب میکنه حالا من خرس خونمونم خانوم خرسه از خواب عصرگاهی که پا...
-
روش حل اختلاف مهین خانوم و شهین خانوم یا منطقی؟
چهارشنبه 27 آبان 1394 10:05
رو یه سری مسایل اختلاف نظر زیادی پیدا کردیم جوری که به پیشنهاد من و همکاری اوشون رفتیم پیش مشاور مشاور هنوز که راهکاری نداده فقط گفته 1ماه باید بیایید دست کم تا بگم چی به چیه شنبه با ناراحتی و قهر بعد از مشاوره من رو رسوند خونه و بعدش یکم مسج دادیم شاخ و شونه کشید و شرط گذاشت نمیدونم مشاوره تو جلسه تنهاییش یادش داد یا...
-
یادم نمیاد پا تو کفش کسی کرده باشم...
یکشنبه 3 آبان 1394 08:25
وقت عروسیش با تمام تلاش من و مامان قرار شد اون دوست ارایشگر از یه شهر دور بیاد و آرایش عروس رو انجام بده شهر دور کوهستانی و خشک بود شهر عروسی مرطوب و معتدل واسه همین وسط عروسی موهای عروس نیاز به ترمیم داشت چون ارایشگر عزیز یادش نبود رطوبت هوا با مو چیکار میکنه اصلا از خانوم ارایشگر خوشم نمیاد دیروز مهمانشون بود زنگ...
-
نذری
شنبه 2 آبان 1394 18:24
ادم شکمو وقت نذری ها که میشه میشینه به ذهنش فشار میاره که چه کسی چه نذری رو کی میداده بعد یادش میاد سال گذشته همکار باباش روز عاشورا یه آش رشته خفن براشون آورده بود بعد ظهر که مامان صداش میکنه واسه نهار میگه نه من دلم فقط آش رشته اقای فلانی رو میخواد نهار اونا که تمام میشه اون اقا زندگ میزنه خونه اید اش بیارم؟ بعد...
-
خرابکاری
یکشنبه 26 مهر 1394 13:18
اصولا زیاد خرابکاری میکنم گاهی با حرفام گاهی با کارام بعدشم غصه میخورم امروز اما مثل دخترای خوب صبح پا شدم رفتم دوش گرفتم بعد اومدم صبحانه بخورم گفتم برنجم بشورم واسه ظهر کارم کم باشه وقت اب ریختن تو دیگ برنج اندازه اب برنج اب کشی اب ریختم توش اون وقت ظهر دیر رسیدم و نه تنها برنجم رو ابکش نکردم بلکه کته بسیار شفته ای...
-
i set fire to the rain
شنبه 25 مهر 1394 16:32
وقتی تصمیمت رو میگیری نشونه میبینی البته بگم من تو راه اشتباهم نشونه زیاد دیدم اما حسم کلا مثبته همه چیز بوی خوب میده بوی نو شدن بوی آغاز ************************************ خیلی خوبه وقتی سرما خوردی گوشه اتاق کنار شوفاژ داری درس میخونی یکی اصرار کنه که بری بیرون و بگه میخوام خوب شی دماغی که تا قبلش فر فر میکرد با...
-
دکتری
جمعه 24 مهر 1394 11:41
من قول دادم امسال دکتری قبول شم اما یه اتفاقی افتاده اونم اینه که من چند وقت قبل یه اطلاعیه از سازمان سنجش دیدم و بروی خودم نیاوردم اما یهو خیلی پررنگ شد واسم مجددا رفتم و اگهی رو پیدا کردم میدونید من گرایشم حقوق خصوصیه یعنی ارشد 32 واحد روی موضوعات حقوق مدنی،حقوق تجارت،متون فقه خصوصی . ایین دادرسی مدنی درس خوندم و...
-
گاهی
سهشنبه 21 مهر 1394 10:38
گاهی یه طوفان میاد یه گرد باد وحشتناک که به هم میریزی خب حق داری بنده ای و ضعیف خدا اما انقدر مهربون و بزرگه که سریع بغلت میکنه که غر نزنی اشک نریزی انقدر تو بغلش گرم و خوبه که دلت نمیخواد جدا شی خدایا سپاسگزارم واسه ادمهای خوب سر راهم واسه پیشنهادات خوب و درست خدایا عاشقتم
-
فرمون دستمه
سهشنبه 14 مهر 1394 13:51
قبلا هم بم گفته بود ببین فرمون باید دست تو باشه نمیدونم کجای راه خسته شدم فرمون و ول کردم با هم که صحبت کردیم ایرادای کارم رو فهمیدم کوتاه نیومدم حتی بدترین حالت رو تصور کردم همه ازم حمایت کردن الان دارم کیف میکنم فرمون دستمه و همه حامی اند *** بیشتر ازین نمیتونم توضیح بدم همینقدر بگم حالم خوبه شکر خدا خدا غر غر های...
-
تلاطم
یکشنبه 12 مهر 1394 21:44
خیلی حالم خوش نیست وقت گرفتن تمام تصمیم های بزرگ استرس من خیلی زیاد میشه و حالم بد اتفاق های خوب ممکنه بیوفته ممکنم هست نه واگذار کردم به خدا چون خودم دیگه خسته شدم سطح استرسم انقدری هست که مدام حس مرگ دارم حس میکنم نفسم بالا نمیاد و الان غش میکنم ته دلم روشن بود نمیفهمم چی داره میشه هر چی که هست حتما صلاحه خداجون...
-
میشه واسم دعا کنید؟
چهارشنبه 8 مهر 1394 13:14
یک اتفاق جالب و مهم قراره بیوفته واسم دعای خیر میخوام که دلم قرص شه بعد میام با جزییات میگم واستون
-
گوژپشت نتردام
چهارشنبه 8 مهر 1394 09:35
دوباره درس میخونم و دوباره قوز میکنم از دیروز قوز بند میبندم از صبح تا وقت خواب وقت خواب پشتم و کتفم دیگه درد میکنه راه دیگه ای وجود نداره؟ ککلی سرچ کردم واسه عادات و رفتارام نشستنم غطه حتی تایپ کردنم هم باعث ارتروز میشه دستهام از هم باز میمونن وقت تایپ کردن به نظر او هم من وقتی میشینم کج میرم تو صندلی و به کمرک اسیب...
-
بچه
جمعه 3 مهر 1394 21:08
یه مهمان کوچول داشتیم خیلی موش موشی بود یک پسر 13 ماهه راه میرفت و چند تا کلمه رو شیرین ادا میکرد دو تا دندون موشی فک پایینش داشت باعث شد کلی انرژی مثبت بگیرم ازش
-
انتقاد یا ایراد؟
جمعه 3 مهر 1394 17:01
گاهی چشمهامون رو میبندیم خوب اگر از چیزی خوشمون نیومده چرا کل مطلب رو زیر سوال میبریم؟ محیط رو ترک کنیم یا مساله رو حل مثلا اینهایی که براشون پیام تبریک عید قربان فرستادیم و گفتن قربان عید نیست بازگشت به جاهلیت و خلاف حقوق حیواناته خوب عید رو چرا زیر سوال میبرید؟ یا مثلا کسی از کسی خوشش نیامده میگه از نحوه راه رفتنش...
-
دکترانه،مادر دختری
چهارشنبه 1 مهر 1394 00:02
این روزا با مامان که بیرون میریم و میایم زیاد این حرف رو از ادمهایی که می بینیم تو راه میشنویم که مثلا دوستی میبینه مارو میگه مادرو دختری کیف میکنیداااااااا حالا مثلا من و مامان با هم داریم میریم دکتر یا مثلا داریم از آزمایشگاه بر میگردیم اینجاست که میگن ظاهر زندگی مردم رو با باطن زندگی خودت مقایسه نکن امروز مامان...
-
معما
سهشنبه 31 شهریور 1394 11:47
صبح پدر بزرگ پشت سر هم صدام میکرد وقتی رفتم میگه هانی من هم تشتنمه هم نیست بنظرت چی بوخورم؟ میگم خب یعنی چی؟میگه تشنمه اما اب نمیخوام میوه بیار دارم شام میخورم میبینم سبزی داریم توشم ریحان هست میگم مامان سبزی خوردنه میگه هم اره هم نه میگم یعنی چی؟میگه خب الان سبزی خوردنه اما فردا بهش دو تا سبزی اضافه میکنم میشه زیتون...
-
وقتی پاسکاری میشوم
دوشنبه 30 شهریور 1394 12:13
زنگ زدم دانشگاه بعد از مدتها خانومه کارمند دقتر استعداد درخشان سرحال جواب داد حتی واسم چک کرد و بم زنگ زد یعنی یه جوری برخورد کرد اصلا باورم نمیشه هنوزم اما خب چه فایده یه سری تغییر تحولات به وجود امده که همه به هم ریختن انگاری طوفان شده من 70 امتیاز رو اوردم تا اینجاش رو دفتر استعداد درخشان گفت بعد گروه حقوقمون میگه...
-
مادر
دوشنبه 30 شهریور 1394 00:11
مامانم مریضه مادرها حق ندارند مریض شن قبلا هم گفتم؟ منی که این همه اشپزی دوست داشتم و قبل از مریضی مامان هم اشپزی با من بود امروز انگشتم رو رنده کردم قاطی پیاز دیروزم یک انگشت دیگه رو بریدم خونمون خاکی شده من حوصله ندارم گرد گیری کنم بلدم نیستم جونشم ندارم فقط بلدم توالت دستشویی بشورم و جارو برقی بکشم لباس ها و ظرفا...
-
توان نه گفتن
جمعه 27 شهریور 1394 12:53
رو حساب استاد دانشجویی مدیر گروه محترم خیلی ازم استفاده میکرد و براش متن ترجمه میکردم و سرچ میکردم تازه غر هم میزد که دیر کارت رو تحویل میدی یکبار تمام توانم رو جمع کردم بهش گفتم استاد من کارهای خیلی مهم تری دارم اگر خیلی واستون مهمه دار الترجمه خوب معرفی کنم بهشون کار رو بسپارید دیگه دمش رو جمع کرد خدا رو شکر بعد از...
-
تولد شناسنامه ام
پنجشنبه 26 شهریور 1394 10:09
صبح که رفتم ازمایشگاه از دیدن عدد 26 روی برگه رسید تعجب کردم یهو تاریخ توجهم رو جلب کرد شناسنامه ام 26 ساله شد من اما 3ماه فرصت دارم تا 26 سالگی الان 7گیگ اینترنت فشفشه دارم و یک روز مکالمه رایگان باز به مرام شرکن اینترنتم و همراه اول بانکها خب اگر خیلی مردن 1000 تومن هدیه بدن والا همینطور بم مسج میرسه خب که چی مثلا...
-
آزمایش
پنجشنبه 26 شهریور 1394 09:41
دیروز خلاصه با اصرار مامان رفتم دکتر به دکتر گفتم بیخوری کهیر زدم میخنده میگه لواشک خوردی گفتم بله گفت شکولات چطور گفتم گفتم 1 تیکه 96 درصد گفت ماده شویدنه باسها عوض نشده؟مامان گفت چرا این دفعه پرسیل نداشتن مارک دیگه گرفتم گفت شامپو بدنت چی؟ گفتم چرا شامپو خودم تمام شد از شامپو مامان استفاده کردم گفت بادمجون نخوردی؟...