آرامش
آرامش

آرامش

یه روزی

یه روزی خسته از کلاس بر میگشتم تو مترو یه مادر و دختر بودن خوشحال پوست صورتشون برق میزد انقدر حالشون خوب بود 

از بازار بر میگشتن تازه یادمه اکباتان شوهر دختر منتظرشون بود و مادره تنها تا کرج اومد چقدر اون لحظه من دلم خواسته بود یه خونه واس خودم داشته باشم نقلی باشه با وسیله های خوشکل

چقدر واسشون ذوق کردم و لبخند زدم

میگن خواسته هات رو روی کاغذ بنویس تا وقتی بهشون رسیدی یادت نره  چی میخواستی

من رو خواسته هام انقدر پافشاری میکنم که میشن

گاهی مامان میگه مادر چیزی رو به اصرار نخواه شاید سهمت نباشه

اما من میگم خدا معربونه مگه میشه من یه چیز به دلم بیوفته بهم نده

یه روزی از کرج که رد میشدیم بریم تهران من عاشق چراغهای روشن کرج بودم واقعا لذت میبردم

اون موقع ها ولنجکم دوست داشتم اما شهید بهشتی قبول نشدم یه جا قبول شدم که اون چراغ روشنا باشن

تو زندگی همه ما پر از یه روزی هاست که چیزی خواستیم و واسش تلاش کردیم

امیدوارم روزگارتون پر از رونق باشه روزهای اخر سال

پسرک باهوش

پسرک اولا خیلی حسود بود نسبت به عموش و نمیخواست قبولم کنه

وقتی کنار عموجونش مینشستم لج میاورد و گریه میکرد که اونجا نشین

یکم زمان برد اما الان حسابی با هم رفیق شدیم

یه بعد از ظهر تو دل هم خوابیدیم و اون با گوش و لپم بازی کرده

من بهش اسم حیوان ها و غذاهاشون رو یاد دادم

تا رسیدیم به پنگوئن

حیوان قحطی بود زن عمو جان از رو جورابه بچه یاد پرنده قطبی افتاد

بهش گفتم پنگوئن میدونی چیه حتی اسمشم نمیتونست بگه 

از رو جوراب نشون دادم متوجه نشد قبلا اون رو له اسم جو جو بهش یاد داده بودن

گوگل کردم و نتیجه عالی بود یاد گرفت اسمش رو بگه 

پنگوئن تو برف ها زندگی میکنه و ماهی میخوره

شیر اهو میخوره

خرگوشم کاهو

مارمولکم پشه

بعد زنعمو شد دایرت المعارف

جدیدا هر سوالی داره من باید جوابش رو بدونم

خلاصه که با پسرک باهوش حسابی رفیق شدم

*یواشکی نوشت...مادر جون میگه مامانش باهاش هیچی کار نمیکنه  و الا بچه خو ب و باهوشیه

نتیجه نوشت...مامانش امروز نذاشت تا وقت نهار بیاد پایین البته خوب کاری کرد اما دلم نمیخواست من رو با اون مقایسه کنند و فکر کنند چه با حوصله و خوبم

من فعلا مسیولیت ندارم و سنم از مامانش خیلی گمتره

حالا من که برم و دور شم حال عروس بزرگه تم بهتر میشه قطعا

اما دستش درد نکنه با من خوبه تا حالا نذاشته دست به سیاه و سفید بزنم 

واسم هدیه زیبایی هم خریده

کهنه خر

یه خانوم همسایه ما داریم هر هفته گمانم حالا نه هر دو هفته یه بار کهنه خر.ازین ماشینا که بچه ها ازشون میترسن. میاد دم حونشون ازش قوطی وایتکس و مایع ظرفشویی اینا نیخره یه گونی

نمیدونم چطور اقاهه میفهمه این الان اماده فروش داره 

فقط میدونم من بابا رو مجبور میکنم اینا رو ببریم دم سطل بازیافت

عمه ام میگه من به بازیافتی چیزی نمیدم میذارم دم در اونایی که خودشون بازیافت میکنند مثل همین کهنه خر میان بر میدارن

نمیدونم کار کدوم یکیمون درسته

هر کسی یه طرز فکری داره دیگه


مزاحم

یه ادم از ته زندگیم پمدام به من زنگ میزنه

گذاشتمش تو بلاک لیست اما دیدن اسمشم حالم رو بد میکنه

نمیدونم چیکار کنم که به انسان به ظاهر تحصیلکرده و با شعور دست از زندگی من برداره و باور کنه من بدون او بسیار خوشبختم و همسرم رو دوست دارم

کسی راهی به ذهنش میرسه؟

مرغ سفید

داشتم از رو پل تند میامدم دی م یه خانومی وایستاد با دقت تو اب رو نگاه کرد

پر از مرغ دریایی بود

یه مرغ دریایی کلی خلاف جهت اب 

پرواز کرد بعد رو اب نشست و اب هولش داد به سمت پایین یه جور سرسره بازی 

یادش بخیر برعکس از سرسره بالا میرفتم بعد ویژ سر میخوردم حس اون مرغ رو درک کردم

...

روزها میگذرن

خدا رو شکر

صبورتر شدم

امروز اومدم برنامه مشعد بزارم بازم برنامه پروازها به برنامه ما نمیخوره

برا عید مامان اینا برنامه جنوب دارن من گفتم مام میایم

حالا دیشب اقای یار میگه بابا و دا اشش مغازه دست ننهان شاید نتونیم بریم

و گفت من برم با مامان اینا

کاش بابا مامانش درک کنن