آرامش
آرامش

آرامش

یه روزی

یه روزی خسته از کلاس بر میگشتم تو مترو یه مادر و دختر بودن خوشحال پوست صورتشون برق میزد انقدر حالشون خوب بود 

از بازار بر میگشتن تازه یادمه اکباتان شوهر دختر منتظرشون بود و مادره تنها تا کرج اومد چقدر اون لحظه من دلم خواسته بود یه خونه واس خودم داشته باشم نقلی باشه با وسیله های خوشکل

چقدر واسشون ذوق کردم و لبخند زدم

میگن خواسته هات رو روی کاغذ بنویس تا وقتی بهشون رسیدی یادت نره  چی میخواستی

من رو خواسته هام انقدر پافشاری میکنم که میشن

گاهی مامان میگه مادر چیزی رو به اصرار نخواه شاید سهمت نباشه

اما من میگم خدا معربونه مگه میشه من یه چیز به دلم بیوفته بهم نده

یه روزی از کرج که رد میشدیم بریم تهران من عاشق چراغهای روشن کرج بودم واقعا لذت میبردم

اون موقع ها ولنجکم دوست داشتم اما شهید بهشتی قبول نشدم یه جا قبول شدم که اون چراغ روشنا باشن

تو زندگی همه ما پر از یه روزی هاست که چیزی خواستیم و واسش تلاش کردیم

امیدوارم روزگارتون پر از رونق باشه روزهای اخر سال

نظرات 2 + ارسال نظر
آنا دوشنبه 24 اسفند 1394 ساعت 11:28 http://aamiin.blogsky.com

یک وقت هایی هم نمی شود که نمی شود. مهم نیست چقدر بخوای یا چقدر بهش فکر کنی و ایمان داشته باشی بعضی چیزها جبر طبیعت است. امیدوارم هیچ وقت محکوم به جبر نشوی.

موج سه‌شنبه 18 اسفند 1394 ساعت 09:10 http://delnevashtehae1moj.mihanblog.com/

شک نکن به قانون کائنات معتقد باش این قانون جذب هر چی از خدا بخواهی و با تمام وجود برای به دست آوردنش تلاش کنی به دست میاری

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.