آرامش
آرامش

آرامش

روش حل اختلاف مهین خانوم و شهین خانوم یا منطقی؟

رو یه سری  مسایل اختلاف نظر زیادی پیدا کردیم

جوری که به پیشنهاد من و همکاری اوشون رفتیم پیش مشاور

مشاور هنوز که راهکاری نداده فقط گفته 1ماه باید بیایید دست کم تا بگم چی به چیه

شنبه با ناراحتی و قهر بعد از مشاوره من رو رسوند خونه و بعدش یکم مسج دادیم

شاخ و شونه کشید و شرط گذاشت

نمیدونم مشاوره تو جلسه تنهاییش یادش داد یا خودش ابتکار بخرج داد

خلاصه من گفتم شرط رو  قبول دارم همش مالی بود 

اما مرد بداخلاق رو نه

اوشونم گفت تا از تصمیمت مطمئن نشم همینم

من مسج ندادم زنگم نزدم و امروز چهراشنبه است او هم خبری ازم نگرفت

مثل دو تا بچه 3ساله

شهین خانوم و مهین خانوم میگن بهش مسج ندی ها

الان قافیه رو ببازی تا آخر عمرت باید تو منت کشی  کنی و اون ناز

نذار جاتون برعکس شه

تو بالاتری

منطقم میگه خب دلت واسش تنگ شده بهش بگو بذار بدونه واسش مهمی

مگه چقدر از عمر رابطتتوم میگذره کهبدونه مثلا تو الان دتنگی

خلاصه که این دل من مونده سر دوراهی چه راهی پیش بگیره(با ریتم بخوانیدش)

خوب نیستم

رفتم پرو لباس عقدم در حالیکه خیلی ذوقش رو داشتم و عالی شده بود مطمئن نبودم ایا می پوشمش یا نه

هرکسی بهم میرسه میپرسه عقد کی هست؟

من نمیدونم ایا عقدی خواهد بود یا نه


یادم نمیاد پا تو کفش کسی کرده باشم...

وقت عروسیش با تمام تلاش من و مامان قرار شد اون دوست ارایشگر از یه شهر دور بیاد و آرایش عروس رو انجام بده

شهر دور کوهستانی و خشک بود شهر عروسی مرطوب و معتدل

واسه همین وسط عروسی موهای عروس نیاز به ترمیم داشت چون ارایشگر عزیز یادش نبود رطوبت هوا با مو چیکار میکنه

اصلا از خانوم ارایشگر خوشم نمیاد

دیروز مهمانشون بود 

زنگ زدن که هانی  میخوای موهات رو کراتینه کنی؟گفتم نه تحقیق کردم کراتینه واسه موهای من کارایی نداره من رنگ کردم نه مش که کراتین موهام رفته باشه

باز زنگ زد که یکی از برندهای شامپو و رنگ فقط به آرایشگرا یک ماسک کراتینه خوب میده و تو حمام میذاری رو موهات و وز مو رو میگیره

گفتم من موهام مجعده وزش در اثر سوختن نیست که فر فریه

میگفت بیاد موهاش رو ببینم تا وقت عقد که میخوام بیام!!!

گفتم جان؟؟؟؟مگه من آرایشگر خواستم از کسی؟

بهم برخورد 

خب چرا انقدر بیکار شدید که بخواهید وقتی نیستم از من صحبت کنید؟

من این رو بچشم لطف ندیدم

بچشم دخالت دیدم از طرف عزیزانم

من کاری به کار کسی ندارم چرا راجع به احوالات من نظر میدین؟

چرا مدام یاد آوری  میکنید طلا و لباسم رو برم بخرم؟

یعنی واقعا خودم نمیفهمم باید کی برم خرید؟

میگید ممکنه پارچه کم بیاد

خب کم بیاد...

یعنی مهم تر از آرامش اعصاب منه؟

بزرگترا مثل مامان بابام آرامش داشته باشید

با عجله و نظر دادن بیجا اذیتم نکنید

حتی اگر عزیزترین خاله دنیام باشید


نذری

ادم شکمو  وقت نذری ها که میشه میشینه به ذهنش فشار میاره که چه کسی چه نذری رو کی میداده

بعد یادش میاد سال گذشته همکار باباش روز عاشورا  یه آش رشته خفن براشون آورده بود

بعد ظهر که مامان صداش میکنه واسه نهار میگه نه من دلم فقط آش رشته اقای فلانی رو میخواد

نهار اونا که تمام میشه اون اقا زندگ میزنه خونه اید اش بیارم؟

بعد شکمو جان ذوق میکنه حالا ساعت چنده 1 ظهر

ساعت میشه 2.30 هنوزم خبری نیست

شکمو جان میگه ببین امام حسین من منتظر نذری بودم ها ساعت 3 باید انتی بیوتیک بخورم با شکم خالی ام که نمیشه

زنگ میزنند دینگ دینگ

مامان میگه خب من نمیگم مرغ آمین در راهه همیشه دعاهای خوب کن و چیز کم نخواه؟

از صبح نشستی تمرکز کردی واست آش نذری بیارن

شکمو جان اما خوشحال و مسرور آش رشته اش را میخورد و کیف میکند ازینکه نذری سر وقت میآید

*****

مادر شوهر جان آینده مان زرشک پلو با مرغ به صورت کاملا وی ای پی فرستاد برایمان که انگشتهایمان را خوردیم نیز

از آنجایی که عروس کوچیکه که من باشم انقدر قشنگ از غذاها تعریف میکنم همه کیفور میشن تا حالا دوبار برام زیتون پرورده ام فرستادن

یک مربای انجیر هم دیروز برام آقای نامزد جان آورد که چشمک میزنه هربار از خواب میپرم میرم سراغش

****** 

شکمو جان رو میشناسید



خرابکاری

اصولا زیاد خرابکاری میکنم

گاهی با حرفام گاهی با کارام

بعدشم غصه میخورم

امروز اما

مثل دخترای خوب صبح پا شدم رفتم دوش گرفتم

بعد اومدم صبحانه بخورم گفتم برنجم بشورم واسه ظهر کارم کم باشه

وقت اب ریختن تو دیگ برنج اندازه اب برنج اب کشی اب ریختم توش

اون وقت ظهر دیر رسیدم و نه تنها برنجم رو ابکش نکردم بلکه کته بسیار شفته ای هم پختم

اومدم برم تو مطبخ کباب آماده کنم در مطبخ گیر کرد به سینی گندم نیم کیلو گندم ریخت رو سر و صورتم 

منظرش قشنگ بودا اما وقت جمع کردنش بخودم فحش میدادم

به سومی نرسه امروز صلوات

من برم کلاس دیگه

i set fire to the rain

وقتی تصمیمت رو میگیری  نشونه میبینی

البته بگم من تو راه اشتباهم نشونه زیاد دیدم

اما حسم کلا مثبته 

همه چیز بوی خوب میده

بوی نو شدن بوی آغاز

************************************

خیلی خوبه وقتی سرما خوردی گوشه اتاق کنار شوفاژ  داری درس میخونی یکی اصرار کنه که بری بیرون

و بگه میخوام خوب شی

دماغی که تا قبلش فر فر میکرد با خوردن باد خنک تو صورتت خیلی راحت و خوب کار کنه انگار نه انگار سرما داری

***************************************

دارم ادل گوش  میدم میپرسه چیکار میکنی و براش ادل میفرستم شروع میکنه خوندن

درک من ززیاد سخت نیست اما جز اشتراکات تمام کسانی که درکم میکنند اینه که زبانشون خوبه

حتی بهترین دوستم پا به پای من لیریکس اهنگا رو از نت در میاورد و حفظ میکرد با وجود اینکه از یادگیری زبان خوشش نمیامد و واسه همین شد بهترین دوست

*************************************

من تو زندگیم یه آقای یار دارم که خیلی ماهه

وقتی جدا جدا میریم خرید لباسامون ست میشه با هم بدون گفت و گو

بعد ذوق میکنیم و عکس میگیریم

بعد مامانم  چشم غره میره و میخنده   میگه ای ای ای لباساتونم ست!!

****************************************

درس و کار و زندگی رو تعطیل کردیم رفتیم آزمایش و کلاس

و اون روز روزی بود که ما خیلی به هم نزدیک تر شدیم

چقدر افتخار کردم ازینکه آقای یار یارمه

****************************************

میگن سن ازدواج تو قشر تحصیلکرده بالا رفته

رفتیم آقای کارشناس اسممون رو بنویسه تو دفترش

پرسید عروس چند سالته؟گفتم 25 گفت مدرک؟گفتم کارشناسی ارشد

نوشت کارشناسی

اعراض کردم آقا کارشناس ارشدمااااااااا

گفت نه تو نمیدونی از نظر علوم پزشکی 25 ساله کارشناسی باید باشه

کلی خندیدیم به آقای یار گفتم ببین بعد تو اصرار داری دکترا بگیرم

******************************************

واکسن کزاز دیفتیری یاد آورش 10 سال یک باره  اولین بارشم اول دبیرستان تو مدارس به دخترا تزریق میششه

جای تاسف داشت واسم که از 30 زوجی که اون روز با ما تو کلاس بودن شاید 5تا عروس اونجا بهشون واکسن تزریق شد میدونید چرا؟

چون اکثرشون  15 ساله بودن

اونجا کاملا مشهود بود  خیلی ازون دخترای کم سن توانایی مدیریت بحران ندارند 

اونجا من با وجود اینکه کلی اطلاعات داشتم و تو دانشگاهم تنطیم خانواده پاس کرده بودم  کلی گوش دادم و خیلیا بازی گوشی میکردن

***********************************************

خیلی وقت بود اینا رو میخواستم بنویسم اما میترسیدم از اعلامش

چون راهش پر از فراز و نشیب بود

یک روز فکر میکردم خوبه که اقای یار هست یک روز دوست نداشتم باشه

اما خیلی وقته  دلم میخواد باشه

واسه این اومدم گفتمش