آرامش
آرامش

آرامش

بازگشت هانی

این روزها دارم سعی میکنم از اخرین روزهای بیکاری لذت ببرم

معمولا تا 9 صبح میخوابم بعد تو اینستاگرام میچرخم

بعد نمیدونم چرا هر روز زوج دقیقا بین 5تا7 که من باشگاه دارم واسم کار پیش میاد اصلا فکر نکنید تنبل شدما

تقریبا 10 روز بود به شدت هله هوله خور شده بودم خب تقصیرم نداشتم مدام تو راه بودم تو راه میچسبه ادم پفک بخوره

چیپس بخوره

تازه همسر قول داده یه شب تو ماه  اینده جیگر کثیف کنار خیابونی بخوریم

امروز با ترس و لرز رفتم رو ترازو  و کیف کردم بدن هوشیارم وزنش زیاد نشده

همسر میگه تنبل شدم

اما واقعا وقت نمیشه برم باشگاه

با اقای یار رفتیم کارگزینی اداره

میگه اگر طبقه 4به بعد بهت کار بدن خوبه پایین تر خیلی ارباب رجوع دارید خسته میشی

قرار شده فعلا که اقای یار فقط یک روز بیرون از خونه کار دارن ایشون هم سرویسم بشن هم اشپزی کنن تا من راه بیوفتم

اینم از مزایای شوهر دانشجو در شهر غریب داشتن

واسه عید برنامه سفر داشتیم

با خبر کارم پا در هوا موندیم

نمیدونیم چی میشه

یه مشهد هم نذر کارم بود باید بریم پابوسی اقای یار امتحان هفته بعدش رو بده ایشالله عازم میشیم



کار اونه که خدا درست کنه

سلام

خیلی وقته نبودم

خیلی حرف دارم بگم

اما وقت ندارم

تو یه روز خوب خدا من و آقای خاستگار ما شدیم بله گفتیم و قول دادیم بع هم متعهد باشیم و نذاریم تو دلمون غم بشینه

روز جشنمون خدا 4فصل سال رو واسمون فرستاد صبح هوای متبوع بهاری بعد تابستون گرم بعد بارندگی و بعد برف و تگرگ وقتی من غصه میخوردم همه بهم یاد آوری میکردن عزیزم اینا برکت هستن و راست میگفتن

یک زمانی مشاوره الدوله عزیزم واسم یه کلیپ فرستاده بود که ازش انرژی گرفتم و توکل کردم و گفتم کار اونه که خدا درست کنه سلطان محمود خره کیه

دیگه شده بود تکه کلامم

و واقعا کارم درست شد

اقای یار که میره و میاد میگه قدم من سبک بوده 


خدا رو شکر

هانی بدون وقت

خانومه ازم پرسید وبلاگ داری 

تو چشماش نگاه کردم گفتم نه

گفت من چیزایی ازت میدونم که بگم تعجب میکنی

خب میدونید دیگه چرا میپرسید

انقدر سوال پرسید که من که از 6-7 سالگی نماز میخونم وبا خدا دوستم وضو گرفتن یادم رفت

گفت تقدم با دست راسته یا چپ؟

یاد حاجیه افتادم که ازش پرسیدن شبا ریشت رو پتو میذاری یا زیر پتو؟و دیگه نتونست بخوابه

من هم با این سوال وضو گرفتن یادم رفت خانومه اما مهربون بود گفت اصلا به من نگاه نکن یک دور واسه خودت الکی وضو بگیر جواب بده

دو دور واسه خودم وضو گرفتم تا یادم امد

مجبور شدم ناخن هامم کوتاه کنم که بم گیر نده خانومه

حالا باید ناخن مصنوعی بذارم

-----------------------------------------------------------------------------

اقای داماد بسیار سخاوتمندانه برا عروسش خرید میکنه و خدارو شکر حال دل جفتمون خوبه

اومدم صرفا خبر بدم که خوبم اما وقت ندارم

روند کاهش وزن انقدر بوده که خیاط کلی فحشم داد چون از روز پرو تا حاضر شدن سایزم کم شد و مجبور شد کلی لباس رو تنگ کنه



این روزها تعریف کردنی زیاد دارم اما وقت کم

باید از تولدم بگم و جالبیجاتش

اول از همه اما از مشاور بگم

وقتی به اختلاف رفتاری رسیده بودیم من پیشنهاد مشاور دادم و او پذیرفت من وقت گرفتم و او دنبالم آمد و رفتیم 

دو جلسه اول بنظر جفتمون مسخره بود

کاری شد که اول هم خودمون میدونستیم باید انجام شه چون اختلافه اختلاف ما نبود اختلاف رسوم بزرگترامون بود

پدر مادرا نشستن با هم خوب صحبت کردن مجددا 

و بعد در جلسه سوم مشاوره به من رمز او را داد

خیلی برام جالب بود

او کاملا مثل یک ماشین وقتی رمز را بهش میدهم کار میکند و اگر رمز را فراموش کنم از کار می افتد

حالا بریم سراغ چیزهای دیگه

پیشنهاد میکنم برید لباس عروس  پرو کنید 

حالتون تا چند روز خوب میشه

مزونی که میخواستم باهاش قرارداد ببندم تا قبل از پرو لباس نمیده بپوشی با این طرز فکر که لباس سایز دقیق اندامت نیست و ممکنه تو ذوقت بخوره

واسه همین یک مزون در پیت رفتم فقط لباس بپوشم ببینم چه مدلی خوبه

وای من چقدر لباس پفی دوست دارم

حتما واسه عروسی یکی از گزینه هام خواهد بود

الان اما دامن مدل نیلوفری برداشتم

البته هفته بعد وقت مشاوره دوخت دارم که خانوم طراح با توجه به اندامم بگه چه مدلی واقعا واسم زیباست

دیگه از کاهش وزن بگم

وقتی اون اولا غصه رژیم و چاقی داشتم دختر عموم بهم گفت عزیزم خیلی زود لاغر میشی اصلا نگران نباش

من گفتم محاله اخه این روزها خیلی بیرون میریم و ناپرهیزی میکنم

اما در کمال تعجب با 1 ماه اروبیک و بدنسازی من کلی سایز کم کردم جوری که حالا  تو عکسا هم مشهوده لاغر شدم

حالا باید سفت شم

کارم هنوز خبری ازش نشده

کار به شکایت و اینها کشیده بچه های مردم سرگردون موندن خب

مدیر گروه محترم اول واسم کلاس گذاشت که نمیشه کلاست رو دادم به کس دیگه چطور ازش بگیرم که  طبق قانون که کار اونه که خدا درست کنه  سلطان خره کیه...اون یکی دیگه شکر خدا کارش جور شد و میره تهران


مدیر گروه جان به مناسبت هفته پژوهش یکی از اساتید جزایی رو دعوت کردن سمینار گذاشتن

بچه هام اون روز دقیقا فاینال دارن و سوپروایزر موافقت نکرد که کسی جام بره

مدیر گروه هم واسم دعوت نامه فرستاد هم مرد گنده احساس صمیمیت کرده مامان رو  دیده گفته به هانی (اسم کوچیکم) رو بگیر حتما بیاد 

خلاصه که تو ایران میخوان با کلاس شن در کادر اداری انگار اسم کوچیک صدا کردنش فقط باب شده

****

یادتونه از فروش کتابم نوشتم؟

من کتاب رو برا اون خانوم پست کردم و هرگز پولی به حسابم واریز نشد گفتم عیب نداره کاش تمام دزدی ها فرهنگی باشه

چند رو قبل یک مشتری دیگه داشت کتاب

با بیحوصلگی امروز فردا کردم اما اون اصرار داشت 

خلاصه رفتم اداره پست هزینه رو پرسیدم و براش مسج کردم 

تو ذهنم بود حالا به کارام میرسم تا ظهر واریز کرد پست میکنم

از در اداره نرفتم بیرون مسج اومد که به حسابم واریز شده

منم همونجا پستش کردم

خوشم اومد و خاطره ارسال قبلی رو سعی کردم پاک کنم

الان من 20 تومن پول دارم که پوله قلممه بنظرتون چیکارش کنم؟

این ماه بی پول بودم تولدمم نامردی همه هدیه دادن هرسال تولدم کلی نقدینگی جمع میکردم

باید صبر کنم تا حقوقم رو بگیرم 

ارزوها هم عوض شدن

ارزوی بچه هام تغییر کرده

سختی رو تاب نمیارن

یه شاگردی دارم گمانم کلاس سوم ابتدایی باشه

دیروز پرسید تیچر اگر من دانشگاه آزاد زبان بخوام بخونم بازم ریاضی دارم؟

من چی بگم به این بچه؟

اون موقع ها  دور و بری هام دانشگاه های مطرح درس میخوندن ما کمتر از شهید بهشتی و شریف تو دهنمون نبود اخرم نرسیدیم بهشون اما خب بد جایی ام نرفتیم 

اینا از الان میگن دانشگاه آزاد به کجاها میرسن یعنی؟