آرامش
آرامش

آرامش

کهنه خر

یه خانوم همسایه ما داریم هر هفته گمانم حالا نه هر دو هفته یه بار کهنه خر.ازین ماشینا که بچه ها ازشون میترسن. میاد دم حونشون ازش قوطی وایتکس و مایع ظرفشویی اینا نیخره یه گونی

نمیدونم چطور اقاهه میفهمه این الان اماده فروش داره 

فقط میدونم من بابا رو مجبور میکنم اینا رو ببریم دم سطل بازیافت

عمه ام میگه من به بازیافتی چیزی نمیدم میذارم دم در اونایی که خودشون بازیافت میکنند مثل همین کهنه خر میان بر میدارن

نمیدونم کار کدوم یکیمون درسته

هر کسی یه طرز فکری داره دیگه


مزاحم

یه ادم از ته زندگیم پمدام به من زنگ میزنه

گذاشتمش تو بلاک لیست اما دیدن اسمشم حالم رو بد میکنه

نمیدونم چیکار کنم که به انسان به ظاهر تحصیلکرده و با شعور دست از زندگی من برداره و باور کنه من بدون او بسیار خوشبختم و همسرم رو دوست دارم

کسی راهی به ذهنش میرسه؟

مرغ سفید

داشتم از رو پل تند میامدم دی م یه خانومی وایستاد با دقت تو اب رو نگاه کرد

پر از مرغ دریایی بود

یه مرغ دریایی کلی خلاف جهت اب 

پرواز کرد بعد رو اب نشست و اب هولش داد به سمت پایین یه جور سرسره بازی 

یادش بخیر برعکس از سرسره بالا میرفتم بعد ویژ سر میخوردم حس اون مرغ رو درک کردم

...

روزها میگذرن

خدا رو شکر

صبورتر شدم

امروز اومدم برنامه مشعد بزارم بازم برنامه پروازها به برنامه ما نمیخوره

برا عید مامان اینا برنامه جنوب دارن من گفتم مام میایم

حالا دیشب اقای یار میگه بابا و دا اشش مغازه دست ننهان شاید نتونیم بریم

و گفت من برم با مامان اینا

کاش بابا مامانش درک کنن 

دوست جان

واسه جشنمون دوتا از دوست جان های دوران ارشد اومدن

وقت رفتن گفنن تمام مدت میگفتیم این هانی حق داشت برف و بارون رو دوست نداشته باشه

با این جاده

اون وقتها بچه ها تو اتاق با ذوق میگفتن داره برف میباره و من استرس میگرفتم چطور برگردم خونه

اونا میخندیدن و درک نمیکردن شایدم فکر میکردن زیادی لوسم

...

گفتم برف یادن اومد لیلا چقدر با ذوق سعی کرده بود به دختر کوچولوش برف رو از طبقه سوم کلاس کنکور نشون بده

داشتم براش تعریف میکردم روز تولدم اتفاقی کیک شکولاتی پختی و من کیف کردم

میگفت اصلا یادم نیست

چه حالی میداد پیاده از امیدابادتا انقلاب رو میامدیم و تو سر و کله هم میزدیم انگاری 5ساله ایم فارغ از هر مشکل

میرسیدیم جلو شیرین عسل ایستگاه تاکسی مون بود 

کافی میکس میخریدیم و نصف میکردیم

اوه چه دوران خوبی بود

ازون بهتر وقت قبولیم بود

اما دوران تحصیل رو دوست نداشتم


خانوم ببخشید!

سرد بود داشتم تند تند از تو پارک میاندم تا زودتر برسم خونه

یهو یه صدا گفت خانوم ببخشید

بار دوم تکرار شد تا فهمیدم منظورش من هستم

برگشتم یه خانومه چادری با یه دختری حدود 18 سال بودن

یه گوشی دست دختره بود که یهو برگشت گفت یه سوال داریم ازتون گفتم بفرمایید

یه عکس تو گوشیش نشونم داد یه عالمه ادم بون زوم کرد رو سبد گل و گفت بنظرتون این گل طبیعیه؟

گوشیش انگار رو پاور سیوینگ بود من هیچی نمیدیدم تاریک بود اما گله داد میزد مصنوعیه

یه سبد گل رز قرمز جنس بد مصنوعی

اما موقعیت سختی بود نمیدونستم چرا ازم پرسیدن و دوست دارن چی بشنون که دختره گفت بنظرتون با گل مصنوعی میرن خاستگاری؟

یه بار تو گلفروشی بودم که یه پسر با ذوق امد یه سبد گل مصنوعی زشت و خاک گرفته خرید برا خاستگاری همونجا تو دلم گفتم اگر خدستگار من میاوردش میزدم تو سرش مثل فیلما

گفتم فکر نکنم

دختر لبخند زد و تشکر کرد و به نامانش گفت دیدی گفتم خاستگاریش نرفته!

من تا خونه کلی داستان بافتم واسه اون دختر و اون دسته گل و پسری که عکس فرستاده گفته رفتم خاستگاری

خدا رو شکر اقای یار میدونن نقطه ضعف های من چیا هستن و رعایت میکنند