آرامش
آرامش

آرامش

مدیریت ساختمان

بعد از اینکه من تذکر دادم به اهالی دیگه روز و شب ارامی رو میگذرونیم

من بابت روشنایی ساختمان ناراحت بودم که به واحد روبرویی گفتم اونم گفت هفته بعد جلسه ساختموم رو میذاریم و لطفا شما مدیر ساختمون شید

گفتم من وقت ندارم شاید همسرم قبول کنه

طبقه بالای ما یادتونه گفتم انگاری دارن وسایل خونشون رو نابود میکنند؟واقعت همینطوره دو واحد روبرو هم بشدت با هم به مشکل خوردن و قصد ازار هم رو دارن که ترکش هاش به ما میرسه

خدایا به همه ما روان سالم عطا فرما



کارمندی

کارمندی فصل جدیدی از زندگی منه که تازه شروع شده

اون استقلالی که دنبالش بودم رو پیدا کردم خدارو شکر همسر جان خیلی همراهمه

محیط کار خوبه فعلا در حال یادگیری چیزای جدیدم

تو تنهاییم داشتم فکر میکردم وای چقدر سخته دور از مامان و بابامم بعدش مهمون واسم اومد و گفت تو قبلا هم تجربه داری دور از خانه باشی گفتم کی؟گفت دانشجویی

واقعا ادم چقدر زود سختی ها رو فراموش میکنه

گفتم اون موقع هر هفته رفت و امد میکردم خندید گفت الهی بمیرم یکی ندونه فکر میکنه 3 ماهه ندیدی خانواده رو دختر جان تو یه هفته نیست که اومدی و قراره اخر هفته ام بری

کلی خندیدم لذت بردم از استقلالم

حس خوبیه اما خب سختی های خودشم داره

دوشب اول محیط اپارتمان بسیار شلوغ بود شب اول همسایه روبرویی صداش رو انداخت تو سرش و از جلو درش خطاب به همیایه طبقه پایینی داد و هوار راه انداخت و فحش داد.

شب دوم خانوم طبقه بالایی راس 12 شب جیغ و داد راه انداخت ک فحش داد به کسی که جلو در خونش لشغال ریخته

لباس فوض کردم رفتم بالا گفتم بسه دیگه اینجا محل ارامشه یا ازار؟ساعت 10 به بعد کدوم فرهنگی اجازه میده اینجوری تو راه پله حرف بزنید بلند گفت جلو در خونمو به گند کشیدن شما پاسخ گویی؟گفتم نخیر اما شما بابت زیر پا گذاشتن حق ارامش من باید پاسخ گو باشی خانوما برید تو و دیگه صدایی نیاد لطفا

قایله به اینجا ختم نشد پلیس 110 اومد و  از بالا پنجره دیدم ازشون نوشته ای رو خواست امضا کنند خدا رو شکر بعد از اون محیط ارام شده

همسایه بالایی البته احساس میکنم به عمد یکم زیادی سر و صدا تولید میکنه مثلا در اتاقها کوبیده میشه صندلی کشیده و انداخته میشه و ساعتها جاروبرقی روشنه

من یا تلویزیون میبینم یا با همسر میخندیم که دچار یه بچه بازی شدن و وسایلشون رو دارن خراب میکنند

واقعا گاهی رفتارمون بچه گانه میشه

من باید فردا برم سر کار شب خوش


مادر شوهر

امروز رو من باید پیش مادر همسرم تنها میموندن

مادز همسرم 17 سالگی ازدواج کرده فکر نکنم دیپلم هم داشته باشه اما درست مثل مادربزرگم تو یه سری چیزها سوادش زیاده

مثلا اینکه مجبورمون میکنه صبحانه کامل بخوریم.تقریبا 1ساعت قبل از نهار میوه میاره و باز مجبوریم سیب بخوریم

اول که سفره پهن میکنتد فقط سالاد میارن و تقریبا 20 دقیقه همه کنار هم سالاد میخوریم بعد غذا میاد

تقریبا 2ساعت بعد از غذا چای سرو میشه

اینا عادتهای خیلی قشنگ تغذیه ایشونه

................

روز مادر مبارک!

امیدوارم تندرست باشید مهربانو های سرزمینم

یه روزی

یه روزی خسته از کلاس بر میگشتم تو مترو یه مادر و دختر بودن خوشحال پوست صورتشون برق میزد انقدر حالشون خوب بود 

از بازار بر میگشتن تازه یادمه اکباتان شوهر دختر منتظرشون بود و مادره تنها تا کرج اومد چقدر اون لحظه من دلم خواسته بود یه خونه واس خودم داشته باشم نقلی باشه با وسیله های خوشکل

چقدر واسشون ذوق کردم و لبخند زدم

میگن خواسته هات رو روی کاغذ بنویس تا وقتی بهشون رسیدی یادت نره  چی میخواستی

من رو خواسته هام انقدر پافشاری میکنم که میشن

گاهی مامان میگه مادر چیزی رو به اصرار نخواه شاید سهمت نباشه

اما من میگم خدا معربونه مگه میشه من یه چیز به دلم بیوفته بهم نده

یه روزی از کرج که رد میشدیم بریم تهران من عاشق چراغهای روشن کرج بودم واقعا لذت میبردم

اون موقع ها ولنجکم دوست داشتم اما شهید بهشتی قبول نشدم یه جا قبول شدم که اون چراغ روشنا باشن

تو زندگی همه ما پر از یه روزی هاست که چیزی خواستیم و واسش تلاش کردیم

امیدوارم روزگارتون پر از رونق باشه روزهای اخر سال

پسرک باهوش

پسرک اولا خیلی حسود بود نسبت به عموش و نمیخواست قبولم کنه

وقتی کنار عموجونش مینشستم لج میاورد و گریه میکرد که اونجا نشین

یکم زمان برد اما الان حسابی با هم رفیق شدیم

یه بعد از ظهر تو دل هم خوابیدیم و اون با گوش و لپم بازی کرده

من بهش اسم حیوان ها و غذاهاشون رو یاد دادم

تا رسیدیم به پنگوئن

حیوان قحطی بود زن عمو جان از رو جورابه بچه یاد پرنده قطبی افتاد

بهش گفتم پنگوئن میدونی چیه حتی اسمشم نمیتونست بگه 

از رو جوراب نشون دادم متوجه نشد قبلا اون رو له اسم جو جو بهش یاد داده بودن

گوگل کردم و نتیجه عالی بود یاد گرفت اسمش رو بگه 

پنگوئن تو برف ها زندگی میکنه و ماهی میخوره

شیر اهو میخوره

خرگوشم کاهو

مارمولکم پشه

بعد زنعمو شد دایرت المعارف

جدیدا هر سوالی داره من باید جوابش رو بدونم

خلاصه که با پسرک باهوش حسابی رفیق شدم

*یواشکی نوشت...مادر جون میگه مامانش باهاش هیچی کار نمیکنه  و الا بچه خو ب و باهوشیه

نتیجه نوشت...مامانش امروز نذاشت تا وقت نهار بیاد پایین البته خوب کاری کرد اما دلم نمیخواست من رو با اون مقایسه کنند و فکر کنند چه با حوصله و خوبم

من فعلا مسیولیت ندارم و سنم از مامانش خیلی گمتره

حالا من که برم و دور شم حال عروس بزرگه تم بهتر میشه قطعا

اما دستش درد نکنه با من خوبه تا حالا نذاشته دست به سیاه و سفید بزنم 

واسم هدیه زیبایی هم خریده